«ویکتور هوگو» فرانسوی ، داستان نویس، دارم نویس و بنیانگذار مکتب رومانتیسم در سروده ای به نام « دوست داشتنی ترین انسان جهان» لحظات واپسین حیات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) را به تصویر می کشد. این سروده در قالب کتاب « سال نهم هجرت» ترجمه و منتشر شد.
بخشی از این سروده :
« انگار «نوح» بود و راز بارانهای سیلآسا را میدانست / دادرسی بردبار بود که هرگاه مردم / اختلافهایشان را به محضرش میآوردند/ اجازه میداد تا یکی داوریاش را گردن گذارد و دیگری/ به انکار و استهزایش برخیزد/
بیشتر، سکوت میکرد و گوش میداد /آخرین کسی بود که لب به سخن میگشود/ همواره حال نیایش داشت/
غذایش اندک بود و گاه از گرسنگی، سنگ بر شکم میبست/ گوسفندانش را خود میدوشید/
چون مردمان فرودست، بر زمین مینشست/ و لباسهایش را وصله میزد/ با آن که دیگر جوان نبود
بیشتر روزها را روزه داشت، چنان که ماههای رمضان را/ »
او لحاظ اخر حیات و وفات پیامبر مهربانی را اینگونه زیبا به تصویر می کشد :
«شبهنگام فرشتۀ مرگ، بر درگاه خانه آمد و اجازۀ ورود خواست/ پیامبر رخصت داد /پیک خدا که داخل شد/ حاضران دیدند که برقی شگفت/ در نگاه پیامبر درخشیدن گرفت/ همانند نوری که روز میلاد در چشمهایش داشت/
احساس میکرد، زمان مرگش فرا رسیده است/ آنچنان با وقار و شکوهمند بود که به ملامت کسی بر نمیخاست/
چون در کوچهها قدم میزد رهگذران از هر سو سلامش میگفتند/ و او، به مهربانی، پاسخ میداد/
- هنوز در محاسن سیاهش بیست تار موی سیاه نبود/ پیشانی اش فراخ و گونه هایش اندکی برآمده بود/
ابروهای باریکی داشت با نگاهی نافذ و گردنی کشیده/ با اینكه حتی بیست موی سپید در محاسن سیاهش دیده
نزدیك غروب بود كه عزرائیل بدو گفت:/« ای پیغمبر! خداوند تو را به نزد خویش میخواند.»
وی پاسخ داد:«دعوت حق را لبیك میگویم.» آنگاه لرزشی بر وی حكمفرما شدو نفسی آرام لبهای او را از هم گشود
و محمد (ص)جان تسلیم كرد.»