ماجرای طلبه فقیر و بیت شعر ناقص | ... | |
«به ذره گر نظر لطف، بوتراب کند» «به آسمان رود و کار افتاب کند» عالمی فاضل به نام «سید جعفر مزارعی» نقل می کند: که روزی طلبه ای از طلاب حوزه نجف در معيشت خود، در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود .با همان فشار روحی ، روزى وارد حرم می شود و با شکایت روبه ضریح امیر المومنین علیه السلام می گوید : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را در حرم خود گذارده اید ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟ شب، اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند؛ حضرت به او مى فرمايد : «اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد به خانه فلان كس مراجعه كنى ، وقتی در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :به آسمان رود و كار آفتاب كند .» بعد از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر می رود و می گوید: «زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!» اما، برای بار دوم حضرت را در خواب مى بيند كه مى فرمايد : «سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت کنی، بمان وگرنه بايد به هندوستان به همان شهر برو و خانه فلان راجه را سراغ بگير و به او بگو :به آسمان رود و كار آفتاب كند.» صبح که می شود ، طلبه،كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته را می فروشد ؛اهل خير هم با او کمک مى كنند تا اینکه به هندوستان می رسد و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گيرد. مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد :«به آسمان رود و كار آفتاب كند.» راجه با شندین این عبارت ، پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى او را به حمام ببريد، با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد . طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود .فردای آن روز، افراد صاحب منصب شهر وارد شدند و هر كدام در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند. طلبه با دین این منظره از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . راجه وارد شد و همه به احترامش از جاى برخاستند. راجه رو به اهل مجلس كرد و گفت :« آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه من تنها دو دختر دارم ، يكى از آنها را كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جارى كنيد .» صيغه که جارى شد طلبه در حيرت مانده ، پرسيد : «داستان چيست ؟ »راجه گفت : «من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من، مورد نظر اميرالمؤمنين (عليه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. » طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : «به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند» طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است . راجه سجده شكر كرد و خواند : «به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند * به آسمان رود و كار آفتاب كند
[دوشنبه 1398-05-28] [ 10:57:00 ب.ظ ]
لینک ثابت |